ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دختر گلم آیدا

عروسک قشنگ من

1390/9/22 15:25
نویسنده : پروانه
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی گل ماهتون چند روزی بود که نبودم راستش رفته بودم شهرستان برای مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی بعد هم که برگشتیم درگیر واکسن یکسالگی ایدا بودم و بعد از اون هم نذری خاله فریبا (خاله ایدا جون)

دخمله مامان وقتی واکسنتو بردم بزنم خیلی دلشوره داشتم به خاطر اینکه می ترسیدم تب کنی ولی خوشبختانه اینبار اصلا تب نکردی و درد هم نداشتی خیلی تعجب کرده بودم دست خانم دکتر هم درد نکنه اخه خودش گفت نترس یه جوری میزنم که جاش زیاد درد نکنه

همون روز که واسه تو عسل شیرینم واکسن زده بودیم واسه انیتا هم واکسن 18 ماهگیشو زدن طفلی خیلی عذاب کشید عضله پاش گرفته بود و کلی گریه و زاری کرد اخه بابا سعیدش برده بود واسه واکس خاله فریبا هم مرخصی نداشت مجبور شدم من نگهش دارم خدا رحم کرد که تو درد و تب نداشتی مگرنه پدرم درمیومد

نازنین مامان از حالا غصه واکس 18 ماهگیت رو گرفتم اخه وقتی میبرمت دکتر اونقدربغضم میگره دخمله نازم خیلی از دکتر میترس و گریه میکن

تازگی ها هم پاهات سوخته البته خیلی وقته تقریبا یه ماهی میشه اولش کرم A+D برات استفاده کردم ولی دیدم هیچ فایده ای نداشت بعدش هم کالاندولا استفاده کردم احساس می کنم کمی بهتر شده ولی باز هم جوشهای قرمز رو داره وقتی پوشاکتو عوض می کنم همش پاهاتو می خارونی و نمی ذاری دوباره پوشاک ببندم خوب خودمونیم یه جورایی راحت میشی دیگه

دیروز هم حسابی شلوغی کرده و همه رو ترسونده بودی اخه رفت بودی اشپزخونه مامان جون و تو کابینتشو وقتی می خواستی بیای بیرون زیر پات خالی رفت افتادی رویدستگیره ظرف اشغال الهی من فدات بشم روی ابرو و گونت حسابی کوفته شده بود دست مامان جون هم درد نکنه که زرده تخم و مرغ را مالیده روی صورت ماهت و کم کم کمبودی صورت نازت کم شد ولی اولش خیلی گریه کرده بودی البته من سر کار بودم وقتی اومد خونه و دیدمت اولش خیلی خیلی ترسیدم چون فکر کردم صورت نازت سوخته یهو دلم ریخت

حالا ببین تو چیکار کردی خودت رفتی اشپزخانه و بدون اجازه رفتی تو کابینت مامان جون اینها و افتادی زمین باباجون از دست مامان جون ناراحت شده و قهر کرده بود که چرا مواظب بچه نیستی و تو رو بغلش کرده بود و به هیچ وجه دست مامان جون نمی داد دیگه کم بود دعواشو بشن ببین تو چه بلایی شده

از بس عادت کردی به علی و مامان جون و بابا جون و انیتا و سولماز عصرها وقتی میارمت خونه دیگه پدر منو درمیاری همش از من اویزون میشی و هر جا میرم دنبالم میای که باهات بازی کنم از همه بیشتر دوست داری تو بدویی و یکی دنبالت کنه حسابی از این بازی کیف می کنی یه الاغی هم داری که عاشقشی اون برات میخونه و سرشو تکون میده و تو هم دست می زنی و حسابی حال میکنی اونو از همه عروسکهات بیشتر دوست داری اقا الاغه رو وقتی رفته بودیم جلفا برات خریده بودم اون موقع هنوز دو ماهت بود الهی قربونت برم الان دیگه واسه خودت خانومی شدی دیگه هم چهاردست و پا راه نمیری و دوست داری خودت روپاهای خودت وایسی انشاله که همیشه اینجوری باشی

دیروز مامان جون تعریف میکرد که چه کارهایی رو کردی وقتی سفره رو باز کرده بودن تو هم زود اومدی نشستی پای سفره و دست نازو کوچلوتو بردی طرف قابلمه ولی چون قبلمه داغ بود زودی دست نازتو کشیدی و یکمی وایسادی و نگاه کردی ولی بعدش دختر باهوش و زرنگ من بدون اینکه کسی یادت بده خیلی زیرکانه رفتی دستگیره را برداشتی بردی طرف قابلمه و درقابلمه رو برداشتی اصلا باورم نمی شد وقتی مامان جون بهم گفت اینکارو کردی منهم گرفتم از خوشحالی که چه دختر باهوش و زرنگی دارم حسابی تا دلم می خواست بوست کردم تا تو اخرش گریه کردی و با یه جیغ بلند سر من داد کشیدی و منهم که تو رو به علامت ترس زود گذاشتمت زمین همه خندیدن و تو هم خندت گرفتو خندیدی مامانی فدای اون خنده های شیرینت بشه که وقتی می خندی دو تا دندون کوچولوت مثل صدف دیده میشه

عزیز مامان الهی همیشه دلبات پر از خنده باشه و دلت پز شادی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)