دختر عزیزم خیلی دوست دارم
سلام به عزیزان
با پوزش روز کودک با گذشت دو روز بر همه کودکان عزیز هزاران بار مبارک
مدتی هست که گرفتار شدم نتونستم به دفتر خاطرات ایدا جون سری بزنم جای تاسف اینجاست دخترم با شیرین بازی های خودش من رو هر روز که میگذره به خودش وابسته تر میکنه فصل پاییز رسید و فصل سرما خوردگی هم شروع شد هر چند که دوست ندارم بگم ولی بازهم دختر گلم سرما خورده طفلی عزیز مامان
ولی با وجود این ذره ای از شیطنت هاش کم نشده دختر نازم باید منو ببخشه که این اواخر نمی تونم به طور منظم هر روز براش از خاطراتش بنویسم اخه دارم اساب کشی می کنم از خونه ایکه برام پر از خاطره هست جاییکه زندگی مشترکم با مهدی عزیزم را شروع کردیم خونه ایکه تو ب بدنیا اومدنت برام گرم و گرمترش کردی ولی الان مجبور شدیم اونجا رو بفروشیم و جای دیگه ای بریم هر چند که برام سخته ولی به خاطر بابایی مجبور شدیم اخه من و بابایی وقتی تو بدنیا اومدنی نیت کردیم که اونجا رو واسه تو نگه داریم
من هم که چند روزی هست مشغول جمع کردن وسایل و شستشو هستم از طرفی هم دانشگاه شروع شده و بدتر از همه شرکتی که اونجا کار میکنیم (من و بابایی ) کمی به مشکل خورده و یه جورایی وضعیت تک و لق شده واسه همینه که زیاد از لحاظ روحی روبراه نبودم
هر چند که امیدم به خداست و می دونم همه اینها مصلحت الهی است و حتما بهتر از این خواهد شد
از اینها گذشته بگم از دلتنگیت و بهونه گیری هات به خاطر بابایی طفلی پسر عموی بابایی فوت کرده و سه روزه بابایی رفته واسه مراسم و ما هم موندیم خونه مامان جون ولی راسته که میگن دختر بچه ها به باباهاشون خیلی وابسته هستن دوشب اول همش بهونه گرفتی و نمی خوابیدی و همش میگفتی بریم خونمون پیش بابایی هر کاری هم میکردم واسه چند لحظه اروم می شدی ولی دوباره باز هم شروع به نق نق کردن میکردی دیشب که بابایی زنگ زده بود دادم که تو باهاش حرف بزنی همچین با دل پر بهش گفتی بابایی بیا دیگه دلم گرفت فدای اون دل پاکت و نازت بشم که اینهمه دلتنگ بابایی شدی
این انیتا خانوم هم نمی دونم چیکار کرده بود که تو حسابی از دستش عصبانی بودی و همش دنبالش میکردی تا یه جوری تلافی کنی فرق تو انیتا تو اینکه تو هر کاری بکنی جلو چشم همه میکنی ولی انیتا خانوم یه سیاستی داره که نگو
چند عکس اماده کردم که قول میدم تا چند روزه دیگه اماده کنم تا دوستای گلت هم ببینم
دختر عزیزم خیلی دوست دارم