ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

غیر از او هیچ کس تنها نیست

1391/3/24 10:34
نویسنده : پروانه
378 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود، یه مرد بود که تنها زندگی می کرد. یه زن بود که اونم تنها زندگی می کرد . زن غمگین به آب رودخانه نگاه می کرد . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود
خدا هم اونها را می دید و غمگین بود.
خدا به اونها گفت: 
بندگان محبوب من همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید

 مرد سرش را پایین انداخت و به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند، خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود، زن خندید
خدا به مرد گفت: 
به دستان تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید
مرد زیر باران خیس شده بود، زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت ، مرد خندید
خدا به زن گفت: 
به دستان تو همه ی زیبایی ها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد، زیبا کنی
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد . آنها خوشحال بودند و خدا خوشحال بود
یک روز زن، پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند، اما پرنده نیامد، پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند، مرد او را دید، کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد
خدا دستهای آنها را دید که از مهربانی لبریز بودند، فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند
خدا خندید و زمین سبز شد
خدا گفت:
از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد
فرشته ها شاخه ای گل به دست مرد دادند، مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت، خاک خوش بو شد
پس از آن کودکی متولد شد که گریه می کرد، زن اشک های کودک را می دید و غمگین بود، فرشتها به او آموختند که چگونه طفل را در آغوش بگیرد و از شیره جانش به او بنوشاند
مرد زن را دید که می خندد، کودکش را دید که شیر می نوشد، بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت
خدا شوق مرد را دید و خندید، وقتی خدا خندید، پرنده بازگشت و بر شانه ی مرد نشست
خدا گفت: 
با کودک خود مهربان باشید ، تا مهربانی را بیاموزد، راست بگویید، تا راستگو باشد، گل و آسمان و رود را به او نشان دهید، تا همیشه به یاد من باشد
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم می گذشت، زمین پر شده بود از گل های رنگارنگ و لابلای گل ها پر شده بود از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردند
خدا همه چیز و همه جا را می دید
خدا دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است که خیس نشود . زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه ی گلی را می کارد
خدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاه هایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی می گردند و پرنده هایی که... 
خدا خوشحال بود
چون دیگر
غیر از او هیچ کس تنها نبود

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان پریسا
24 خرداد 91 11:28
سلام ممنون که سر زدید. داستان زیبایی بود. خسته نباشید
مامان سانای
24 خرداد 91 11:31
جالب بود
ستاره زمینی
24 خرداد 91 23:24
سلام داستان زیبایی بود.
مامان سانای
4 تیر 91 10:43
هادیم
5 تیر 91 20:34
سلام...............من یه سری کارت پستال به مناسبت میلاد امام سجاد در وبم گذاشتم ممنون میشم از اون ها استفاده کنید......فقط برای مطلع شدن از دیدارتون نظر یادتون نره...........
خاله رافت
7 تیر 91 12:55
خیلی جالب بود چسبیدعزیزم
مامان آرینا موفرفری
10 تیر 91 1:46
سلام دوست عزیز ،آرینا موفرفری در مسابقه نی نی خانه دار در وب نی نی شکلک شرکت کرده خوشحال می شم به آرینا رای بدهید.آدرس وبتونو فراموش نکیند !!!چون بدون آدرس وب رای محسوب نمی شه. آدرس وب نی نی شکلک ttp://sheklak_mohammad.niniweblog.com
عمو روحانی
15 تیر 91 10:26
سلام ای انتظــار انتظـــارم / سلام ای رهبر و ای یادگارم سلامم بر تو ای فرزند زهرا / سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . . ولادت حضرت حق مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک