ساعت 4 و 15 دقیقه بامداد
دختر گلم عزیز دل مامان تولدت مبارک انشاله که سالیان سال زیر سایه حق سالم و سلامت و شاد و موفق باشی دختر نازم الهی که هیچ وقت غم نبینی و لبان زیبایت همیشه پر خنده باشد نازنینم دقیقا در همین ساعت یعنی 4 بامداد 5/9/89 مصادف با نیمه شعبان بود که بابایی من رو برد بیمارستان اخه تو دیگه می خواستی بیایی پیشمون اخه عزیزم ما دیگه تحمل ندیدنت را نداشتیم فرشته کوچیک من دقیقا صبح ساعت پنج بامداد موقع اذان صبح به دنیا امدی و تا زمانی که تو پا به این دنیا گذاشتی فقط بابایی پشت در اتاق عمل بی صبرانه منتظر نشسته بود اخه ما به هیچ کس اطلاع نداده بودیم داریم میبریم بیمارستان اخه عروسک مامان اونقدر عجله داشت که ما فرصت نکردیم به کسی اطلاع بدیم دختر نازم هیچ وقت یادم نمیره اولین نگاهت رو تو اتاق عمل وقتی دکترت بلندت کرد تا من ببینمت با چه حالت خاصی با اون چشمهای ابی نگاهم میکردی عزیزم الان در کنارم خوابیدی ولی دلنگرانتم اخه عزیز مان خروسک گرفتی و مشکل تنفسی پیدا کردی خیلی استرس دارم از اول شب بالا سرت نشستم و فقط به چهره زیبا و معصومت نگاه میکنم و خدا را شاکر میشم که چه لطف و محبتی به من داشته که فرشته ای همچون تو رو به من هدیه داده خدایا هزارن بار تو رو سپاس خدا به دخترم کمک کن که سلامتیش هر چه زودتر بدست بیاره اخه من تحمل نارحتی هایش را ندارم فردا صبح تولد دخترمه ولی به احترام خانم رقیه (ع) و حضرت علی اصغر (ع) و خانم رباب (ع) و سایر شهدای کربلا بعد ماه صفر برات تولد میگیرم عزیزم انشاله که امام حسین و اقا ابوالفضل در همه مراحل زندگیت راهنمایت باشند
عزیزم تولدت برای هزاران بار مبارک گلم