ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

سه وروجک

1391/11/17 15:54
نویسنده : پروانه
418 بازدید
اشتراک گذاری

سلام با یه عالم خبر خوش اول اینکه همه امتحاناتم رو خوب شدم و قبول البته با نموره خیلی خوب موقع امتحانات خیلی تو وضعیت بدی بودم خیلی استرس داشتم ولی خدا رو هزار مرتبه شکر که این ترم هم به خوبی و خوب گذشت طفلک ایدا خیلی اذیت شد من و مهدی که فقط سرم تو کتاب بود اونهم کلی کلافه شده بود دست مامان جون هم درد نکنه که هوای ما رو داشت و مواظب دختر نازم بود

 

ایدا جون امروز با دو تا دختر خاله هاش حسابی کیف کردن اخه امروز سه تایی باهم جمع شده بودن خونه مامان جون و از صبح اول وقت هم اونقدر بازی گردن که الان هم که من دارم می نویسم محکم گرفتن خوابیدن

 

چند روزی هست که دارم میرم سر کار البته بازهم زحمت ایدا را باید مامان جون بکشه البته اینبار با دفعه قبل فرق داره یه جورای میشه گفت بهتره بعد از ظهر که برمی گردم خونه تازه کار من و ایدا خانوم شروع میشه

 

سه تایی باهم یعنی من و مهدی و ایدا خانوم شروع کردیم به خرید لباس های عید من تقریبا خریدم تموم شده ولی ایدا جون خانم معینی قرار شده لباساشو از دبی بیاره و هفته اینده بریم واسه خرید البته لباس هاشو انتخاب کردیم فقط باید بریم تحویل بگیرم

امسال داره یواش یواش تموم میشه و یه سال جدید با کلی ارزوهای جدید واسه دختر نازم و همسر مهربونم

از مهدی بگم که کارشو عوض کرده  انشاله که اینکار براش پر بار و موفقیت امیز باشه انشاله

 ایدا دختر گلم اونقدر بزرگ شده که خیلی خوب میتونه شواسه مامانش شعر بخونه مثلا شعر علی کوچولو ، تپولویم تپولو ، خوشگلا باید برقصن و ... اینها هم خودم بهش یاد دادم و خیلی هم خوشگل میخونه

دختر نازه مامان دیگه اونقدر بزرگ شده که وقتی صبحها از خواب بیدار میشه خودش بلند به همه میگه سلام صبح بخیر الهی مامان فدای اون صبح بخیر گفتنت بشه اشاله همه روزهای زندگیت به خیر باشه عروسک مامان

ایدا عزیزم قشنگ بلده تا ده بشماره هرچند که تازه 26 ماهشه ولی خیلی چیزهایی رو که همسن و سالهای خودش نمی تونن بگن و میگه الهی که دختر نازم چشم نخوره

الان هم این سه وروجک بعد اینکه کلی صدای منو دراوردن مثل فرشته های کوچیک خیلی اروم گرفت خوابیدن اصلا انگار نه انگار که همون زلزله های چند ساعت پیشن وقتی می خوابن اصلا بهشون نمی یاد که شلوغ باشن ولی امان از روزی که سه تایی یه جا باشن و ...

خیلی جونم بهتون بگه که روز های پر دردسر تموم شد و امیدوارم که دیگه روزهای پر استرس دیگه سراغم نیاد تا بتونم از روزهای شیرین دخترم بهتون بگم

 

ایدا و انیتا و سودا خیلی خیلی دوستتون دارم شما جیگر های من هستین

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامانی طهورا
17 بهمن 91 15:31
اره به خدا راحت شدم
مامانی طهورا
17 بهمن 91 15:32
مرسی عزیزم
خاله پریناز
19 بهمن 91 9:20
سلام مرسی عزیزم