کودکی هایم اتاقی ساده بود... / قصه ای دور اجاقی ساده بود

سلام دختر گلم عزیز مامان ببخش که یه مدتی هست نتونستم بیام از شیرین کاریهات و خاطرات شیرینت بنویسم دوستای گلم هم باید منو ببخشن چون واقعا سرم شلوغه امتحانات داره شروع میشه و اصلا فرصت کافی ندارم عصرها تمرین دارم و صبحها و هم سرکارو تو این فاصله هم اگه فرصت شد یکم درسو کارهای خونه و ...

دیشب که مهمون عمه نجیبه بودیم دلم واسه پارسا خیلی خیلی سوخت طفلی پسمه اخه عمه چند روزی هست که مشغول کار شده و پارسا و زهرا را میبره مهد از طرفی هم طفلی را از شیر گرفته خیلی تو خدشه پسره بیچاره خیلی گوشه گیر شده تو هم که تو این موقعیت اصلا کم نیاری ها پسره به این مظلومی کجا دیده بودی حسابی پدرش دراوردی

تازگی ها یاد گرفتی وقتی دارم حاضرت میکنم که بریم بیرون حتما حتما باید بریم پارک سر محله یک اونجا بدو بدو بازی کنی و بعد هم اگه افتخار دادین بریم خونه خودش هم به هر کی میرسی میگی قدافظ یعنی خداحافظ درسه که عصرها خیلی خسته میشم ولی تو با کارهای و اداهایی که در میاری نفسم و تازه میکنه وای نمیدونی چه بلایی شده الحمد الله که از هیچی هم نمیترسی رفتیم پارک پارک باید سوار وسایل هم بشی تا رضایت بدی مگه میشه تورو از کنار پارم ببریمت و تو از سر و کول ما بالا نری خلاصه عزیزم یه بلایی شدی که بیا و ببین

همکار مامانی هم تازگی ها یه نی نی اورده که اسمش نیلای هستش جات خالی رفتیم با همکارا دیدمش خیلی دخمله نازی بود شرمنده عزیزم که نتونستم تو رو ببرم اخه اونوقت باید نیلای خانوم رو میدادیم بغلت تو اونقت خدا میدونه چه اتفاقی می افتاد اخه تو هر چی عروسک و نی نی کوچلو تر از خودتو میبینی فکر میکنی عروسکه و محکم بغلش میکنی

خوب دختر ملوس مامان به قول خودت قدافظ خیلی خیلی خیلی ...... دوست دارم

دوستت دارم