ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

اتفاقات روزهای آخر سال 1390

1390/12/27 13:39
نویسنده : پروانه
258 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم سلام

این چند روز گذشته روزهای خستی رو داشتیم بابا خلیل و مامان اعظم از روز چهار شنبه اومده بودن خونه ما ایدا جون هم سرما خورده بود و کلی بی تابی میکرد از طرفی هم من فرصت کافی نداشتم که به دخمله نازم برسم و باهاش بازی کنم از طرفی هم کارهای عید و ...

جمعه هم که مراسم چهلم بابا بزرگ من بود از صبه رفته بودیم شهرستان تو هم اصلا ارام و قرار نداشتی من مجبر بودم همش دنبالت بیفتم تا خدایی نکرده اتفاقی برات نیفته بعد از کلی خستگی برگشتیم خونه و برف که حسابی باریده بود بابا خلیل هم اسرار داشت که بره خونش من و بابایی هر چی اسرار کردیم راضی نشد اخرش خاله جون اینها اومدن و گفتن که ما می برمشون ولی وضع جاده ها اصلا خوب نبود واونها از وسط را مجبور شده بودن برگردن با کلی دنگ و فنگ ساعت 3 شب رسیدن خونه تو هم اصلا انگار نه انگار خوابت نمی امد که هیچ بی قرار تر هم شده بود تا اینکه ساعت 5 صبح بلاخره بعد از اینکه تو خوابیدی من هم خوابم گرفت الان هم خونه خاله جون اینها هستی من هم از سر کار دارم برات می نموسیم کلی خستگی و بی خوابی و سر درد مجبور بودم بیام سرکار البته با 2 ساعت تاخیر خلاصه بگذریم که ای چند روز رو خیلی بد اوردم به امید اینکه تو سال جدید مشکلاتمون هم کمتر بشه

امروز هم تو نسبت به روزهای گذشته بهتر بودی خدا شکر سرفه هات کمتر شده انشاله که زودتر خوب بشی راستی عمه رقیه اینها برنامشون عوض شده دیگه نمی خوان بیان تبریز

البته اینجوری هم بد نشد چون شاید ما هم تنوستیم جایی بریم

خوب ناز گل مامان مامانی باید بره و به کارهاش برسه

نازنینم برایت

روزی حضرت مریم (س)

قصر آسیه،

قلب خدیجه،

عفت فاطمه،

جمال یوسف،

ثروت قارون،

حکمت لقمان

و ملک سلیمان

و عاقبت‌‌بخیری را آرزومندم.

روزهایت رنگارنگ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)