بهار می آید پس از این ، خون از رگهای ما سبز بیرون می جهد !
این روزها با همه یزمستان بودنش...با همه ی باران های غم گرفته اش
دوست داشتنی ست...
بر عکس همیشه که از شلوغی و ترافیک این شهر کلافه ام
امروز این ازدحام را دوست داشتم...
امروز گم شدن نگرانی هایم در میان این همه چهره ی نگران را دوست داشتم!
امروز دویدن های زیر باران...خیابان های گلی
حتی چاله های پر از آب را
که ماشین با سرعت از روی آن رد می شود و تو تا زانو خیس می شوی رادوست داشتم!
امروز ایستادن پشت چراغ قرمز120 ثانیه ای و غر زدن راننده ها را دوست داشتم!
امروز زندگی را با همه ی سخت گیری هایش دوست داشتم!
فقط می خواستم بدانی حالم خوب است...
من عاشق این باران سرد زمستانی ام!
عاشق اینکه بدون چتر و پالتو قدم در کوچه پس کوچه های این شهر بگذارم...
این سوز زمستانی زنده ام می کند...
من حالم خوب است..
حال من با بودن در کنار ایدا و مهدی خوبه ، خوبه ، خوبه، خوب است .
زندگی را طی کن و آنگاه که بر بلند ترین قله هایش رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند.