ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دختر گلم آیدا

نازنینم تو ساحل سرخ دلت اسم كسي رو حك نكن /به اين كه من دوست دارم حتي يه لحظه شك نكن

1390/10/28 13:42
نویسنده : پروانه
230 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

یه یک مدتی بود که نبودم راستش کمی سرم مشغول بود هر چند سعی میکردم لااقل بیام و نظرات دوستان گلمون رو بخونم ولی نتونستم برات بنویسم از شیرین کاریهات واز خاطرات شیرینت که هر روزش شیرینتر از روز گذشته هستش

نازنینم وقتی ماه گذشته برای کنترل برده بودمت دکتر جهانشاهی کمی هم سرما خوردگی داشتی دکتر بعد از کنترل گفت خدا رو شکر که همه چیز خوبه وضعیت رشدش عالیه فقط وزنش نسبت به ماه تولدش کمه آخه عزیزم تو خیلی ﯣرجه ﯘرجه می کنی اصلا یه جا اروم و قرار نداری طفلی مامان جون با پا دردش همش مجبوره دنبال تو بیفته که خدایی نکرده اتفاقی برات نیفته

عزیزم از بازی کردنت با انیتا برات بگم اخه شما مثل دو تا خواهر هستین بدجوری بهم عادت کردین اگه یه روز همدیگه رو نبینین همش بهونه همدیگرو میگیرن وقتی صبحها میبرمت خونه مامان جون انیتا بدوبدو میاد و بغلت میکنه و می بوسدت تو هم بغلش میکنی و دهن خوشگلت و باز می کنی و با زبونت بوس میکنی اخه عزیز مامان هنوز بوس کردنو خوب یاد نگرفته بعد از صبحهانه میشنین و کارتون نگاه مینین جالبش اینجاست که تو بغل انیتا که فقط 6 ماه از تو بزرگتره میشینی انیتای بیچاره دلم براش میسوزه اخه زورش به تو نمیرسه نه اینکه تو از اون بزرگتر یا قوی تری نه انیتا نسبت به تو هم ساکتره هم مظلوم تره فقط وقتی از دستت ناراحت میشه میاد و تو رو حل میده تو هم که مثل همیشه کم نمیاری میایی وموهاشو میگیری و محک میکشی اونوقته که بیا و انیتا را ساکت کن

عزیزم مامان تو عادت کردی که حتما یه جای ساکت بخوابی واسه همین باباجون مامور اینکه تو رو ببره تو اتاق وسطی و اونجا بخوابی و کنارت بشینه تا تو بیدار بشی هیچ کس هم حق نداره جیکش در بیاد

تا اینکه بعد از ظهر مامانی میاد پیشت تا باید باهم کلی بازیکنیم یعنی قانون ایدا خانوم ما اینجوریه مگرنه تازه یادش میفته که من یه هفت هشت ساعتی پیشش نبودم اونوقته که بهونه گیری شروع میشه از یه طرفی هم عادت کردی هر روز عصر ها بری بیرون خیلی منظم کار میکنی یعنی ساعت کارهات که میرسه باید منظم و مرتب انجام بگیره وقت صبحانه هات و وقت خوابت و وقت بازی کردنهات خیلی دقیقه از اولش اینجوی بودی خوب دیگه دختر خودمی دیگه

عصر که بابایی میاد طفلی تا میخواد کارهای روزانشو مرتب کنه امانش که نمی دی جولوتر از اون میشینی سر میزو شروع میکنی به پاره کردن کاغذهاش

خلاصه جونم بهت بگه کلی شلوغی میکنی ولی عزیزم خراب کاری نمیکنی یعنی وقتی یه لیوان رو میدم دستت خیلی با احتیاط میزاریش رو زمین هیچی رو پرت نمیکنی وقتی هم می خوام بهت غذا بدم یا گشنت شد بدو بدو میای سر اجاق و میگی میی میی ( وی )به ترکی یعنی بده منهم که غذاتو اماده کردم بدو بدو میای میشینی سر سفره و خیلی مرتب غذاتو میخوری

خدا را شکر از این بابت هیچوقت اذیتم نکردی

راستی داشتم بهت میگفتم دکترت گفت که نسبتا وزنت کمه واسه همین برات یه چکاب کامل نوشت تا کاملا از سلامتیت مطمعن بشیم وقتی بردمت آزمایش خون بگیرن باید از دستهای خوشگل و کوچیکت خون می گرفتن من که نتونستم بیام تو اتاق و نشستم بیرون وقتی که صدای گریه کردنت اومد نمی دونی عزیز دلم چه حالی شدم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم منهم اشکم دراومد چندتا خانوم هم اومده بودن واسه ازمایش واسه خودشون و بعضی ها هم واسه نی نی هاشون یه پیرزنه که دلش واسه من سوخته بود و می خواست منو دلداری بده گفت بچه اولته منهم گفتم اره بعد برگشت بهم گفت حالا ببینین ماها چی کشیدیم وقتی قدیما هیچ امکاناتی نبود و 7 تا 8 تا بچه قد و نیم قد داشتیم وقتی مریض می شدن با چه مصیبتی باید میرسوندیمشون دکتر تازه اگه دکتره هم بتونه دردشو تشخیص بده پدرمون درمیومد می گفت اونروزها همه جا ازمایشگاه نبود اگه هم بود واسه بچه کوچیک ها نبود خلاصه هر کی از خاطرات خودش میگفت تا منو دلداری بده ولی واقعا قلبم به درد اومده بوداخه عزیزم قلب مامانی مریضشده واسه همین دیگه طاقت اذیت شدن و گریه کردن های تو رو ندارم عزیزم تو همه زندگی من هستی من ناز گل مامان صدای نفسهای تو باعث میشه ضربان قلب من هم مرتب بزنه انگار نه انگار که مریضه

خلاصه عزیز دلم کارهای ازمایشت تموم شد و ما برگشتیم خونه فرداش که رفتم و جواب ازمایشتو گرفتم و بردم دکتر ببینه گفت همه چیزش خوبه از ته قلبم یه خدای شکر گفتم یه ارامشی پیدا کردم ولی بعد دکترت گفت که واسه ازمایش ادرار هم حتما باید بره

اون روز دیگه خیلی خیلی خسته شده بودیم تو هم تو مطف دکتر خیلی بیقراری کردی حوصلت حسابی سر رفته بود و همش می خواستی از بغلم بیای پایین خودت راه بری ولی چون کاپیشنت بهت سنگینی میکرد و نمی تونستی تعادل خودتو حفظ کنی واسه همین منهم نمی خواستم بذارم زمین بعد هم اینکه تو مطب دکتر خیلی خیلی گریه کردی برا همین رفتیم خونه مامان جون تا اونجا با پسر خاله هاتو دختر خاله هات بازی کنی اون شب همه خونه مامان جون اینها بودن بعد از شام هم برگشتیم خونه فرداش بردیمت واسه ازمایش ادرار هنوز به ازمایشگاه نرسیده بودیم که منو دلهره داشت میگشت نمی دونم چرا ولی وقتی گریه میکنی حالم خیلی بد میشه هر چند که می دونم گریه کردن بعضی موقع ها نحوه حرف زدن بچه هاست وقتی رسیدیم ازمایشگاه خانومی که داشت برات وسایل اماده میکرد یه عروسک داد دستت و تو هم زیاد گریه نکردی بعد از دو روز که جواب ازمایش رو بردیم واسه دکتر ببیمنه گفت همیه چیز خوبه فقط یه کم خیلی جزعی عفونت تو ادراش داره برای همین یه سونوگرافی هم برات نوشت خلاصه جونم بهت بگه یه سه هفته ای درگیر دکتر و ازمایش و سونوگرافی بودیم اخرش هم دکترت بهم گفت همه چیز عالیه اون یه ذره عفونت هم یه چیز کاملا عادی هستش جای نگرانی نیست چون معمولا تو بچه های زیر 2 سال اتفاق می افته واسه همون هم یه شربت داد و کارمون تموم شد قرار شد 5 همین ماه بازهم یه ازمایش ادار بدی و ببینیم خوب شده یانه البته من فکر میکردم به خاطر سرما خوردگی که داری ازمایشت اینجوری نشون داده ولی دکترت گفت طبیعیه

بعد از اون روز هم باهام رفتیم بیرون واسه خونه خرید کنیم بابایی می خواست باز هم ولخرجی کنه ولی به جای خونه رفتیم واسه منو تو لباس خریدیم بعد از چند روز دوباره رفتیم خرید خونه که اینبار بوفه خریدیم فردا شب اون روز مامان جون و خاله فریبا اینها شام اومدن خونه ما اولش رفته بودن واسه دیدن مغازه اخه خاله فریبا مجوز دفتر هواپیمایش رو بلاخره گرفت واسه همین رفته بودن واسه دیدن مغازه بعد اون هم اومدن خونه ما سولماز و علی هم بود تو کلی با بچه ها بازی کردی و بهت خوش گذشت عوض چند روز اذیت شدن ها تموم شد خاله فریبا هم که عشق دکارسیون داره شرع کرد به چیدن وسایل بوفه دستش درد نکنه خوشگل هم شد دست بابایی هم درد نکنه

اون شب تو با انیتا کلی تاب بازی کردین البته انیتا با زور چون خانوم خانومها اجازه نمیدادین کلی با کلک و ادا تو رو از تاب برداشتیم تا انیتا هم کمی بازی کنه

شنبه هم با اربعین حسینی مامان جون اینها نذری داشتن ولی ما نتونستیم بریم اخه من تورو برده بودم حموم هوا هم سرد شده بود ترسیدم سرما بخوری ولی بعد از مراسم واسه خوردن شعله زر رفتیم خونشون و تو هم حسابی کیف کردی

خوب عزیزم من دیگه باید برم باز هم از خاطرات شیرینت برات مینویسم دخمله نازم خیلی خیلی خیلی دوست دارم هم تو رو هم بابایی رو خدا هر دوتون رو برای من نگه داره جیگر طلای مامان انشااله همیشه شاد و سرحال باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)