چگونه در مورد دیگران می اندیشیم؟؟
هیزم شكن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایهاش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایهاش در دزدی مهارت دارد؛ مثل یك دزد راه میرود، مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند. آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت نزد قاضی برود. اما همین كه وارد خانه شد تبرش را پیدا كرد، زنش آن را جابهجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی