ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

دختر گلم آیدا

بخشندگی را باید از کودکان آموخت

1391/3/10 12:22
نویسنده : پروانه
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمله نازنازم ایدا خانوم

عزیز مامان دیگه خیالش راحت شده و حسابی خوش بحالش شده اخه مامان جون از مکه برگشته و دختر ناز من میتونه بازم پیشش بمونه و از طرفی کلی سوغاتی گرفته

سه شنبه شب نمی دونم چی شده بود که نصف شب از خواب بیدار شدی زدی زیر گریه و خلاصه یه بلایی سر من اوردی که نگو هر کاری که فکر میکردی کردم تا ساکت شی ،نشد که نشد همش میگفتی دردری دردری تا اینکه مجبور شدم لباساتو با یه مصیبتی بپوشونم و ساعت 3 شب رفتیم پارکینک تا 5 صبح همینجور تو بغلم نگهت داشتم تا خوابت برد وقتی که برگشتم خونه خواستم بذارمت سر جات گریه میکردی خلاصه جونم بهت بگه که  همینجوری روی مبل نشستم و تو تو بغلم خوابیدی تا ساعت 7.30 شد بردمت خونه خاله جون و رفتم سر کار برگشتنی دیگه نا نداشتم راه برم از طرفی هم مامان جون اینها پروازشون واسه ساعت 12 شب بود و تغریبا ساعت 4 صبح باید میرفتیم فرودگاه  

ساعت 1 شب بود که هنوز خونه مامان جون اینها بودیم و تو هم سر گرم  گوسفندی که واسه قربونی گرفته بودیم شده بودی به هیچ عنوان هم حاضر نبودی بخوابی و همش ببعی ببعی میگفتی که باز هم اخرش با کلی دعوا و گریه به زور بردیمت خونه و خوابوندمت صبح که تو فرودگاه ماشاله هزار ماشاله بقدری سر حال بودی که سالن فرودگاه رو واسه خودت دو میدانی کرده بودی ساعت 5 صبح بلاخره مامان جون اینها اومدن و بعد از کلی تشریفات راهی خونه مامان جون اینها شدیم تو هم که ماشاله کم نمیاری سر کوچه داشتن گوسفند قربونی میکردن خودتو کشتی بذارمت زمین تا بری پیش گوسفنده

من که با این سنم از هرچی جونوره میترسم چه برسه که برم به گوسفند دست بزنم تو هم ماشاله نمی دونم به کی کشیدی از هیچی نمیترسی جز تاریکی

بعد از کلی صلوات و دعا رفتیم خونه که منو بابایی مجبور شدیم تو رو بذاریم پیش خاله فرزانه و بریم دانشگاه حالا ببینم من بیچاره چی کشیدم این چند روزه از طرفی بیخوابی از طرفی تو شیطنت ها و سرما خوردگیت از طرفی هم مهمونی و کارهای خونه مامان جون

البته هنوز مهمونیامون تموم نشده ولی خوب عوضش مامان  کلی سوغاتی برات اورده که حسابس خوش بحالت شده دست مامان جون هم درد نکنه و انشاله خدا بازم قسمتشون کنه برن زیارت خونه و خدا من هم ارزوم اینکه یه روز سه تاییی باهم بریم مکه که انشاله ارزوم براورده میشه

چند ساعت پیش هم که داشتم بابا مامان جون حرف میزم پرسیدم که داری چیکار میکنی یه حرفی زد که بذار بگم همه بودن چه بلایی شدی

بهم گفت خانون خانوما شلوارشو دراورده نشسته با ماژیک پاهاشو رنگ مکنه خانون خانوم مگه من تو رو دیروز حمومت نکرده بودم اخه این چه کاری تازش هم مامان جون میگه عیبی نداره بذار بازی کنه

بله دیگه ادم اینجور طرفدار داشته باشه عاقبت ما هم این میشه البته بدل نگیری ناز گل مامان شوغی کردم هر جور که دوس داری بازی کن ولی مواظب خودت باش که خدایی نکرده اتفاقی برات نیفته

عزیزدلم امروز روز زن بابایی دیروز ازم پرسید که چی دوست دارم که برام بخره من گفتم سلامتی و تو خودش برام از همه چیز مهمتره و عزیزتره عروسک مامان من این روز رو به تو همه دختر امروز و مادر فردایی تبریک میگم

خیلی خیلی دوست دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آرینا موفرفری
23 اردیبهشت 91 13:23
"مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک مادر . . .
مامان آرینا موفرفری
23 اردیبهشت 91 13:23
شما هم لینک شدی عزیزم.
مامان پارسا جیگر
23 اردیبهشت 91 16:17
اگر 4 تکه نان باشد و ما 5 نفر باشیم تنها مادر است که از مزه نان خوشش نمی آید. از یاد نبریم چه گوهری در کنار ماست، سایه اش مستدام. عزیزم روزت مبارک ...
مامان پریسا
23 اردیبهشت 91 19:34
روز مادر مبارک باشه http://www.3jokes.com/images/2008/Data03/Mothers_Day/3Jokes_Mother%20(23).jpg
مامان پریسا
23 اردیبهشت 91 19:35
سلام گلم. ممنون .از اشنایی با شما خوشحال شدم. شما هم با افتخار لینک شدید.
مامان سانلی
24 اردیبهشت 91 16:37
سلام خانومی .ممنون از لینکتون شما هم لینک شدین
مامان سانلی
24 اردیبهشت 91 17:29
سلام خانمی وب جالبی دارین.ممنونم که به ما سر زده بودین با افتخار لینکتون کردم.دخترتون خیلی ماهه براش اسفند دود کنین
ستاره زمینی
25 اردیبهشت 91 18:42
سلام عزیزم مرسی که ما سر زدید متاسفانه ادرس وبتون رو ندارم بی زحمت برام بفرستید
رعنا(مامان سیما سادات)
26 اردیبهشت 91 8:11
سلام ممنون که به وبلاگ ما سر زدید.من هم شما رو لینک کردم.روز مادر رو هم بهتون تبریک می گم.
مامان آنیسا
26 اردیبهشت 91 11:03
مرسی عزیزم