ای عشق . ای عشق . ای لطافت آسمانی . ای شمع فروزان ای لاله سرخ رنگ دوستت دارم

نازنیننم دختر گلم عزیزترینم تولدت مبارک

دخمله مامان تو عیدی من روز عید غدیر هستی پارسال دقیقا ساعت 5 صبح روز پنج شنبه به سال قمری روز عید غدیر بود (ساعت 5 صبح پنجمین روز آذر ماه 1389) همه خاله ها  جمع بودیم خونه مامان جون شام اونجا بودیم همه فامیل اومده بودن واسه دیدن باباجون اخه ما سید هستیم و همه فامیل واسه عید دیدنی میان خونمون همون شب بود که بعد از برگشتنمون به خونه یواش یواش شروع کردی به جنب و جوش مثل اینکه وقتش شده بود که بیای و با وجود نازنینت برکت و زیبایی و هر چی احساس پاک و خوب هست را به زندگی ما آوردی نازنینم با اومدنت شاید باورت نشه ولی مسیر زندگی من به طرز عجیبی عوض شد چه از لحاظ کاری چه از لحاظ های دیگه درسته اون موقع کمی شوکه شده بودم ولی حالا میبینم خدا منو چقدر دوست داشت و با آوردن تو تو زندگیم راه خوشبختی و سعادت را بروی من باز کرد عزیزم تو بزرگترین عیدی من هستی دوستت دارم نازگلم یادم نمیره حس حال بابایی را نمی دونی چه استرسی داشت می دونی وقتی داشتم می رفتم اتاق عمل خیلی می ترسیدم این بابایی همسر عزیز من بود که با وجود نازنینش دلداریم می داد ولی می دونستم تو دل مهربون و پاکش پر از هیجان و استرس و نگرانی است خدا تو و بابایی رو واسه من نگهداره اخه می دونی همه دارایی من وجود شماست عزیزم اولین نگاهتو هیچ وقت فراموش نمی کنم وقتی دکتر سیاح ملی تو اتاق عمل تو رو از شکمم بیرون اورد برگشت و بهم گفت می خوای ببینیش ؟ من هم با همه وجودم گفتم اره وقتی تو رو نشونم دادن عزیزم چشمای خوشگل و آبی رنگت رو کامل باز کردی و درست به چشمام نگاه کردی همه خستگی و اذیت های دوران بارداری ام همه از تنم بیرون رفتن وقتی فهمیدم خدا دختر سالم و خوشگلی برام هدیه داده از ته دلم شکر کردم نازنینم بعد از اینکه منو از اتاق عمل اوردن تو بخش به بابایی و باباجون و مامان جون اجازه دادن که تورو ببینن بابایی با ذوق و خوشحالی اومد و گفت خیلی زرنگه چشمشو باز کرده  داره نگاه می کنه مامانی فدای نگاه کردنت بشه عزیز دلم  من و بابایی خیلی خیلی خیلی دوستت داریم الهی صد ساله بشی الهی خوشبخت بشی دختر نازم