ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دختر گلم آیدا

بدون عنوان

زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه مادر است. زیباترین خطاب مادر جان است مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید ...
11 ارديبهشت 1392

خدای مهربان من

میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده،  از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی... از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده، خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است. آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل و تمام اعضای بدن را خدا در اختیارمان قرار داده است. آری خدای من، خدای مهربان من، به خودت قسم من نیز گاهی سخت دلم می گیرد از اینکه چگونه به این دنیایی که تو آفریدی بد وابسته می شویم و دیگر هیچ چیزی جز خودمان ارزشی پیدا نمی کند! آنقدر وابسته زیبایی هایش می شویم که تک زیبای عالم را به باد فراموشی می سپاریم. خدایا خودت میدانی...
11 ارديبهشت 1392

دختر عزیزم

میخواهم از تو بنویسم، نوشته ای که تمام احساس پاکت را لبریز از شوق کند. اما هر چه می اندیشم تمام کلمات به هزاران شکل در وصف معشوق و زیبایی ها به زبان آورده و نگاشته شده است! و من نمیتوانم کلمه ای غیر از تکرار واژه ها را به زبان بیاورم! حال چگونه می توانم تو را وصف کنم که حتی کلمه ای به گوشت آشنا نباشد!؟   میدانم، در این دنیای پر از واژه های عاشقانه نمی توانم آن جور که باید کلمات لبریز از عشق را نثار وجود پاک و مهربانت کنم. ولی به جای کلمات زیبای عاشقانه می خواهم خوب بنگری. بنگر، وقتی که نامم را بر زبانت جاری می کنی چگونه ساعت های عمرم را برای نظاره روی تو به حراج می گذارم... فقط بنگر که چگونه در مقابل قدم هایت، زمین را با مژگانم...
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

  به قول خودش خانم دکتر بله این خانوم خوشگله دختر نازم مامان دکتر اینده ما     ایشون هم امیر حسین خان پسرخاله ایدا خانوم اقای مهندس امیر حسین (شغل دوم= فوتبالیست ) ...
23 فروردين 1392

بدون عنوان

راستی عزیزانم یادم رفت بگم مرسی که جویای احوالمان بودید شکر خدا حال من و ایدا و مهدی خیلی خوبه ملالی نیست جز دوری شما اونهم  مقصر من بودم که باید منو به بزرگواری خودتون ببخشید سعی خودم رو می کنم زودتر بیام عکس های ایدا رو براتون گذاشتم حتما براتون میگم این دخمله من چه بلایی شده داره یواش یواش اماده میشه بره مهد کودک سرم چند روزی هست که شلوغه اخه دم عیده و.... مرسی که من و دخترم رو از یاد نبردید من و ایدا خیلی دوستون داریم ...
26 اسفند 1391

بدون عنوان

با سلام باز هم با تأخير اومدم  و باز هم شرمندم كه مدتي نبودم و غيبت كردم ميدونم كه كرم و مهربوني شما زياده و منو عفو ميكنيد عزیزان ب هار می آید؛ با چمدانی پر از شکوفه و لبخند. چشم هایش، آ می زه خورشید و ابر؛ دلش آینه بندان سبزه و باران. بهار می آید و از رد گام هایش، رودهایی زلال، ز می ن چرک را به شست وشو می خوانند. نوروز از راه می رسد و خاک، در رستاخیزی شگفت، رستن آغاز می کند. مردمان شهر، دست در دست مهربانی با گل و آینه به شادباش هم می روند. از قلب ها پنجره هایی بی شمار به سمت هم گشوده می شوند و این گونه، جشنواره انسان و طبیعت افتتاح می شود. بهار آمده تا به ما بگوید لحظه ها چون ابر در گذرند؛ تا...
26 اسفند 1391